تحلیل آمار سایت و وبلاگ چشماتو از من برندار.. من مات تصویر توام.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------

 

حدود ساعت 3 صبح که با اون حال و اوضاع عجیب و داغون رسیدیم خونه، اگرچه هنوز از اتفاقات غروب تا اون ساعت توی شوک بودیم، اگرچه هنوز داشتیم می لرزیدیم، اگرچه هنوز نمی دونستیم چی می شه و چطور می شه، اگرچه اوضاع واقعاً بد و افتضاح بود، اما.. اما ته دلمون مطمئن بودیم که بعد از چند روز همه چیز دوباره به روال عادی برمی گرده.. همش همه چیو با تجربه ی مشابه سال قبل مقایسه می کردیم و همش به این نتیجه می رسیدیم که ان شاءالله این بارم به خیر می گذره.. هی می گفتیم فوقش 3-4 روز، فوقش یه هفته..

می دونی؟ "امیدوار بودیم.."

 

...........

 

کمی دیگه ساعت می شه 3 صبح...

می شه یک سال..

 

یک سالی که به اندازه ی ده سال طول کشید، ده سالی که صدسال توش پیر شدیم..

 

...

 

امروز صبح می خواستم این پست رو بزنم و توش یکسره شکرگزار رحمتش باشم..
شکرگزار صبر عجیبی که بهم داد..
شکرگزار عشقی باورنکردنی که باعث شد کم نیارم و لبخندم رو همیشه که نه، اما بیشتر اوقات روی صورتم حفظ کنم..
شکرگزار وجود نازنین عزیزانم..
شکرگزار همه ی نعمت های دیگه ش..

اما نشد که بیام و بنویسم...

 

...

 

ظهر که شد حالم عوض شده بود، خیلی بد..

به حدی که می خواستم بیام و پر از ناشکری و ناامیدی بنویسم..
پر از شکایت..
پر از حسرت فرصت های از دست رفته م..
پر از بد و بیراه به زمین و زمان..
پر از...

اما ارور می داد و نشد بنویسم...

 

...

 

الآن، این وقت شب، بالاخره دارم می نویسم..

نه حال خوب صبح رو دارم و نه حال افتضاح ظهر رو..

حالا تک تک لحظات و اتفاقات و صحنه های تلخ این یک سال دارن جلوی چشمم رژه می رن و من فقط مات مات موندم..

اما..

اما تمام حرفای پر درد و سوز رو هم قورت می دم و فقط می گم:

 

خدا!

این قدری ایمانم قوی نیست که از ته دل و با تمام وجود بگم راضیم به رضات..

مثل ... این قدری دلم پاک نیست که همیشه بگم فقط اگر به صلاحمه، اگر تو می خوای.. (چقدر همیشه به این حالش غبطه می خورم..)

خدا..

راستش اصلاً نمی دونم چی بگم..

فقط می گم تنها تو شاهد تک تک لحظاتمون بودی و هستی..
فقط تو درک می کنی بلاهایی رو که هیچ وقت حتی فکرشو هم نمی کردم، حتی تصوری ازشون نداشتم..
فقط تو شکستن کمرمون رو دیدی..
فقط تو می دونی که اگر دیر سفید شدن مو رو از خانواده ی مادری به ارث نبرده بودم، الآن چه برفی نشسته بود روی سرم..


خدایا..

فقط می گم مگه تو "سریع الرضا" نیستی؟

 

...

 

دیگه هیچی به زبونم نمیاد.. فقط نگاهت می کنم..

 

یک ساله که خیره شدم به دستت..

 

-------------------

 

 

 

(1)

 

منو درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه..
تا سکوت هر شب من با هجومت روبرو شه

بی هوا بدون مقصد، سمت طوفان تو می رم
منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم..

با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه
هر شب حافظه ی من پر تصویر تو می شه

با من غریبگی نکن، با من که درگیر توام
چشماتو از من برندار، من مات تصویر توام

...

تو همین جایی همیشه با تو شب شکل یه رؤیاست
آخرین نقطه ی دنیا تو جهان من همین جاست

تو همین جایی و هر روز من به تنهایی دچارم
منو نزدیک خودم کن تا تو رو یادم بیارم

با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه
هر شب حافظه ی من پر تصویر تو می شه

با من غریبگی نکن، با من که درگیر توام 

چشماتو از من برندار!

من مات تصویر توام . . .


[ سه شنبه 92/6/19 ] [ 2:1 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 158
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290392